روزی روزگاری، در یه شهر کوچک و خواب‌آلود، یه دلقک دیوانه‌ به اسم "توپا" (toopaa) زندگی می‌کرد. توپا یه دلقک خیلی خاص بود! اون یه کلکسیون جوراب‌های جادویی داشت! جوراب‌هایی که هر کدوم یه قدرت جادویی خاص داشتند!

یه روز، توپا تصمیم گرفت که با جوراب‌های جادوییش یه ماجراجویی بزرگ انجام بده! اون جوراب‌های جادوییش رو پوشید و به یه سفر هیجان‌انگیز رفت!

اولین جوراب، یه جوراب راه‌راه قرمز بود که قدرت پرواز داشت! توپا با پوشیدن این جوراب، به آسمان پرواز کرد و از بالای شهر نگاه کرد!

دومین جوراب، یه جوراب آبی راه‌راه بود که قدرت نامرئی شدن داشت! توپا با پوشیدن این جوراب، نامرئی شد و به داخل یه قلعه‌ی قدیمی رفت! اون در قلعه گنج‌های زیادی پیدا کرد!

سومین جوراب، یه جوراب سبز راه‌راه بود که قدرت صحبت با حیوانات داشت! توپا با پوشیدن این جوراب، با یه گربه، یه سگ، و یه طوطی صحبت کرد!

چهارمین جوراب، یه جوراب تابه‌تا زرد رنگین کمونی بود که قدرت تغییر شکل داشت! توپا با پوشیدن این جوراب، به یه شیر، یه فیل، و یه پرنده تبدیل شد!

اما یهو، جوراب‌ها شروع به فرار کردن کردند! آن‌ها از پای توپا در رفتند و به هر طرفی می‌دویدند! توپا مجبور شد که به دنبال جوراب‌های فراری‌اش بدود!

توپا در این تعقیب و گریز، با موجودات عجیب و غریب و ماجراهای خنده‌دار زیادی روبرو شد!  اون با یه هیولا، یه پری، و یه جادوگر روبرو شد!

در نهایت، توپا موفق شد که همه جوراب‌های جادوییش رو پیدا کنه! اون فهمید که مهم‌ترین چیز در زندگی، داشتن قدرت جادویی نیست!


مهم‌ترین چیز، داشتن دوستان خوب و انجام کارهای خوب است!